از تهی سرشار

ساخت وبلاگ

بعد از مدتها به یاد تو افتادم. میدانی؟ هنوز گاه آنروزها را به یاد میآورم که مینشستیم و ساعتها بی آنکه بدانیم زمان گذشته است گفتگو میکردیم. میدانی، هنوز همه ی گفتگوهایمان را به یاد دارم. هنوز خیلی چیزها را به یاد دارم. اشکهایم را. غصه هایم را. بی معرفتی تو را! چه روزهایی بود. اگرچه که این من بودم که آخرین پیامهایت را بی جواب گذاشتم، اما خوب، این معنی آن را ندارد که تو را از یاد برده ام. نه ... من هنوز هم گاهی که از دوریت بغض میکنم! اما تو دیگر "اویی" چون سالهاست که من از دوری! 

از تهی سرشار...
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 18:31

زرتی گریه میکنم. تلویزیون یه چیز مسخره و لوس و گاهی خنده دار نشون میده. به جای اینکه بخندم مثل خنگول ها زرزر گریه میکنم. اینم شد زندگی آخه!؟!

نوشته شده در جمعه 2 شهریور 1397ساعت 23:01 توسط تهی نظرات (0)
از تهی سرشار...
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 5 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 18:31

چند روزی ست به یادت افتاده ام. نمیدانم چرا. اینروزها آنقدر سر خود را گرم کرده ام که حتی فرصت اندیشیدن به دل را ندارم. اما هنوز گاهی، هر از گاهی، نمیدانم چرا .. اما دردی سر میکشد. درد دلتنگی نیست. درد دلدادگی نیز نیست. درد شکستن هم نیست. درد نفرت است. نفرتم از خویش. از دل دادنم. از دل باختنم. متنفرم از خویش که خود را کوچک کردم و دل باختم و آخر هم هیچ... روزگاری بود .. تمام شد! 

از تهی سرشار...
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 18:31

دیر زمانی ست که ننوشته ام. که نبوده ام. دیر زمانی ست که دستِ دل به نوشتن نرفته است. زندگی عوض شده است. همه چیز تغییر کرده است. آدمها دیگر آن قدیمی ها نیستند. تو، دیرزمانیست که نیستی. اویی نیز نیست. من اما، همانم که بودم. تنهای ِ تنها و غمگینِ غمگین. دیر زمانیست که کسی نیست که بر در خانه ی دل تلنگری بزند و من ... خسته ام، همچون آن روزها!

نوشته شده در جمعه 31 فروردین 1397ساعت 01:47 توسط تهی نظرات (0)
از تهی سرشار...
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 6 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:29

فکر کردم چه میاندیشیدی اگر پس از این همه سال یکدیگر را میدیدیم. به خود گفتم هیچ. همه چیز توهمات دوران کودکی بود. آمدم اما ... تو... نبودی! با احساسی غریب بازگشتم. پرسیدم باز میاییم؟ پاسخ آن نبود که میخواستم. دوران کودکی همان به که در یادها بمانند!

از تهی سرشار...
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1396 ساعت: 16:42

یکسال گذشت از آخرین باری که با تو هم کلام شدم. یک سال گذشت از آن روزی که تصمیم گرفتم تو را به فراموشی بسپارم. هنوز به یادت میافتم. هنوز نمیدانم اصلا مرا به یاد داری یا نه. هنوز گاهی دلم میخواهد که دلتنگم شوی. محال است میدانم.  تو روزها را هرگز شماره کرده ای؟ تو میدانی چشم انتظاری چیست؟ میدانی درد چی از تهی سرشار...ادامه مطلب
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 27 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:29

چهار و پنج صبح هم که میشد دل از هم صحبتی نمیکندیم. تو خواب آلود و منم هم که ... میگفتیم و میخندیدیم. گاه میگفتیم و میگریستیم. گاه بی حرفی فقط به موسیقی گوش میکردیم. آنروزها، تو بودی...من دل در دلم نبود. آنروزها، دیگرانی برایت بودند اما خوب گاهی، هر از گاهی، ساعتهایی را به گپ زدن به هم میگذراندیم. اینروزها ... من اینجا، به این دنیای بیهوده می نگرم. تو ... راستی مرا به یاد داری؟! 

از تهی سرشار...
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 16:06

اینروزها دیگر نه به تو، نه به اویی که رفت، نه بخود، و نه به این زندگی نمیاندیشم. اینروزها, همه ی فکر و حواسم فقط کار است و کار. سرم که گرم کار باشد، نبودنت یا بودنت با دیگری دلم را به درد نمیآورد. سرم که به کار مشغول است، ندیدنت و نیامدنت دیگر قلبم را نمیشکند. عادت کرده ام به این که فقط من باشم و ای از تهی سرشار...ادامه مطلب
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 12:46

خاکستری! آسمان ِ بهاری نباید خاکستری باشد. اما آسمان این شهر خاکستری ست. دل من نیز همچون آسمان این سرزمین است. آن روزها را به یاد میآورم، هفت-هشت سال پیش که همه چیز آسان بود. زندگی آسان بود. دوستی ها آسان بود. بعد به یکباره هم چیز بی هیچ بهانه ای پیچیده شد. تو، من، ما ... چه؟ چرا؟ نمیدانم. تو میدانی از تهی سرشار...ادامه مطلب
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 12:46

دلم برایت تنگ شده است. نه، نه! باید بگویم دلم برایش تنگ شده است. بزودی یکسال میشود از آن روزی با او خداحافظی کردم و رفتم! فردای آنروز حالم را پرسید. فقط گفتم مرسی! و آن آخرین گفتگویمان بود. دلم برایش تنگ شده است. اینروزها دوباره به یادش هستم، چرایش را نمیدانم. دلم گریه میخواهد. اینروزها فقط دلم گریه میخواهد. میدانی؟ دوستی ما مال امروز و دیروز نبود. دوستی ما به بیش از ده سال پیش باز میگردد. دلم تنگ است. چرا؟ نمیدانم، نپرس. چه بگویم که نگفتنش بهتر است.... که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد!

از تهی سرشار...
ما را در سایت از تهی سرشار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dw8n4u3 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت: 14:52